گروهان 21

نويد حمزوي
navidhamzavi@yahoo.com

نام پسرم را «گروهان 21» گذاشته‌ام. بله، «گروهان 21». مادرش هم مخالف بود. «گروهان 21» هم ناراضی است. متأسفانه هیچ کس به طور کامل صدایش نمی‌کند. گاهی گروهان و گاهی 21 خطابش می کنند. گروهان 21 هر روز بزرگتر می شود و تا زمان خدمت سربازی‌اش چیزی نمانده است. اگر چه من خود دوران خدمت نظام وظیفه را تمام و کمال پشت سر گذارده‌ام، اما ما - من و مادرش- تصمیم گرفته‌ایم مانع رفتنش به خدمت سربازی شویم. برای من در دوران خدمت حادثه‌ای ناگوار رخ داد، امکان وقوع اين اتفاقات برای هر کسی قابل پيش‌بيني ست. پس هیچ تضمینی برای آنکه گروهان 21 بدون حادثه اين دوره را پشت سر بگذارد، وجود ندارد .
همین کد 21027 حالا هر روز از نماز صبح تا نه شب جلوی در اتاقش پوتینهای جیره سربازی‌اش را واکس می زند و بعد با تف برقشان می اندازد. خودم دیده ام که دمپائی آنها را هم واکس می زند. در همین بیمارستان روانی معروف بستری است. گرچه از دیدگاه من ناگوارترین حادثه دوران خدمت نظام وظیفه عمومی که ممکن است برای هر کس اتفاق بيافتد، براي من افتاد.
همان روزهای اول دوران آموزشی دوستی یافتم. زود، بسیار صمیمی شدیم. عجیب بود . انگار ارواح ما مدتها پیش در مکانی دیگر همدیگر را ملاقات کرده باشند. من بالا می خوابیدم و او تخت پائین بود. هم‌دمی بود. اما متأسفانه در یک صبحِ پادگان، خیلی زود دوستی صمیمانه و گرامی ما، هنگامی که ما را به خط میکنند تا گروهان ما را به صد و چهل و شش نفر تقلیل دهند، از بین می رود. او را از کنار من - صف سوم ستون چهارم- بیرون می برند. من حتی رفتنش را ندیدم. خبردار یعنی همین.
گرچه گمان کردم با گذشت زمان دلتنگی‌ام از بین خواهد رفت اما این اتفاق نیافتاد و فاصلة من با تخت پائین هر روز بیشتر می شد. دلتنگی‌های شبانه پادگان مرا بر آن داشت تا او را بیابم. تصمیمم را گرفته بودم.
راههای یافتن او را بررسی و شماره‌گذاری کردم. شاید اولین راه پیداکردنش نماز اجباری صبح پادگان بود . نماز صبحگاه تنها جائی است که اجباری بر ایستادن در محل کد شخصی، اجباری برای جواب دادن به حرکات اضافی و اجباری بر خیلی چیزهای دیگر، جز خواندن نماز نداري. سه گروهان سمت چپ و سه گروهان سمت راست مستقر‌ مي‌شوند. تصمیم گرفتم به جای بجای آوردن نماز صبح صف‌ها را یکی یکی طی کنم و دوستم را بیابم.
اصلاً به این مسئله توجه نکرده بودم. هنگامی که چهار و نیم صبح می بایست از خواب بلند شوید، وضو بگیرید و نماز بخوانید احتمال پرواز روح در نماز بسیار است و با توجه به فراق روح از جسد شمایل جسد تبدیل به شبح و ‌غیر قابل شناسایی
می شود. او را نیافتم. به دفتر گردان احضار شدم و به علت راه رفتن بین صفوف نمازگزاران یک روز را در بازداشتگاه سپری کردم و یک روز از برنامه ام عقب افتادم.
نمی توان از روی نامش او را یافت، توی پادگان همدیگر را با کد می شناسند من کد 21031 (گروهان 1 گردان 2 کد 31 ) هستم. در بازداشتگاه کشفی کرده‌ام و متوجه شده‌ام تنها هنگامی نام کسی در پادگان صدا می‌شود که برای ملاقات با او آمده باشند. از آن روز گوشهایم به بلندگو و چشمانم دنبالش می گشت. پایداری‌ام در گوش دادن به نتیجه رسید و بلندگوی پادگان او را صدا کرد. کسی به ملاقاتش آمده بود. بی محابا به طرف دژبانی رفتم، دژبانی آخر پادگان است.جاي دقيقش را نمی دانستم. پادگان ما بسیار وسیع است. به طرف دژباني راه افتادم و هنوز می روم تا به آخر پادگان برسم.
در نبود من گروهان به خط شده بود – هر لحظه احتمال این اتفاق وجود دارد – من درآمار غایب بودم . تنبیه من پست پر چرم بود. من می بایست در میدان صبحگاه زیر پرچم خبردار
می ایستادم. در حالت خبردار اجازه کوچکترین حرکتی ندارید. حتی اگر مار به سراغتان بیاید. من از این توفیق اجباری استفاده
می کنم و از زیر پرچم- محل تنبیهم – سربازها را زیر نظر می گیرم تا بتوانم پیدایش کنم. اینجا رنگ لباس همه خاکی است اینجا رنگ کلاه همه خاکی است. صورت همه زیر نور آفتاب یگرنگ شده است. کدها اينجا کلاه هستند تا روی ابرو، چشم و بینی، ریش هستند تا برگ سینه، لباس هستند تا پوتین و پوتین هستند تا زمین. گاهی فکر می‌کنم اگرخرگوش هم، دوران خدمتش را در یک پایگاه آموزشی بگذراند هیچ عقابی قادر به تشخیصش نخواهد بود.
دوران آموزشی به هر حال زمان کوتاهی است و من تنها چند روز دیگر برای یافتنش فرصت دارم. به نظرم آمد در سلف سرویس می توانم پیدایش کنم. ما قبل از نهار به نماز می‌رويم و قبل از نماز در کلاسهای آموزشی هستیم. استراحت بین کلاسها هفت دقیقه است. در سلف سرویس متوجه چيز غريبي شدم. آنجا تنها قاشقها، ظرف غذاخوری و حجم غذا را می توان مشاهده کرد (سه شنبه ها مرغ داریم) و هیچ چیز دیگر قابل رؤیت نیست. گمان بردم دچار توهم شده‌ام، اما بعدها پزشکی برایم می گوید گرسنگی ترشحات غده ای در مغز را فعال می کند که مستقیماً به رشته های اعصاب پیوند دارد و اعصاب را چنان تحت تأثیر قرار می دهد که ذهن تنها بر روی گرسنگی متمرکز می‌شود. گاهی فکرمی کنم اگر به جای رفتن راههای مختلف برای یافتن دوست گرامیم، پنجاه و هشت روز دوران آموزشی را به حفاری زمین می پرداختم شاید بعد از پنجاه و هشتمین روز به جمجمه زنی در بین دو تخته سنگ پهن که کلاهخودی از هزار صدف سوراخ شده با نقش چهار شاخ ورزا که متعلق به دوران مادرسالاری از اقوام هیتی ها باشد،
می رسیدم.
روزهای زیادی را در جستجوی یار گذراندم و او را نیافتم. حالا تنها امیدم معطوف به روز اختنامیه می شود. اینکه در آن روز تمام گروهانها از جلوی جایگاه رژه می روند کور نقطة روشنی برای یافتنش بود.
عزمم را جزم کردم تا اگر دیدمش بدون واهمه‌ای از توبیخ شفاهی، توبیخ کتبی، تنبیه بدنی و حتی اضافه خدمت به طرفش بروم. گروهان ما گروهان 21، یعنی گردان 2، گروهان 1، اولین گروهانی بود که از جلو جایگاه رژه می رفت.
- به رژه ، یگان به یگان هر یگان به مسافت یک نماینده یگان یکم.
طبل بزرگ می کوبد. یگان یکم که ما هستیم به قدم آهسته به راه می‌افتد. من می‌مانم. یگان ها یکایک به راه می افتند. من با اسلحه، تنها پیش فنگ ایستاده‌ام . آنها پشت سرهم هستند. جلوی من که می رسند جلو جایگاه هم هستند. آنها بعد از قدم آهسته با حرکت شمشیر فرمانده دسته ضربات پای 90 درجه می زنند و همه‌شان سرهایشان را به طرف جایگاه از من بر می‌گردانند. من تنها پاها و دستها و پشت موهایشان را می بینم. او را نیافتمش.
به يادگار رفیق دوران آموزشم نام پسرم را «گروهان 21» گذاشته‌ام. من و مادرش از ناپدید شدنش هراس داریم و به هیچ وجه حاضر نیستيم گروهان 21 را از دست بدهیم.
خیلی ها با نظر من در مورد ناگوارترین حادثه دوران خدمت موافق نیستند، آنها بدترین حادثه را اتفاقی می‌دانند که برای پسر عظیم الجثه گروهان ما پیش آمد. او مجبور بود پوتینهائی را پایش کند که بسیار از پاهایش کوچکتر بودند. پوشیدن و در آوردن آنها برایش کاری طاقت فرسا بود. به همین علت او از پوشیدن و در آوردن آنها حتی هنگام خواب خودداری می کرد و آنها همیشه و همه جا با او بودند.
آن روز که درخواست کرد تا بچه ها پوتین هایش را از پایش درآوردند متوجه شدیم که پوتینها به پایش چسبیده‌اند. به زحمت دور تا دور قالب را بریدیم و با تکه تکه کردن بندها و رویه پوتین آن را از پایش در آوردیم. اتفاق بدی افتاده بود. پاهای او تبدیل به پاهای فیل شده بودند.
او حالا با نشان دادن پاهایش بر سرگذر، روزگار می گذراند.

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

34038< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي